۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

۱ ) ای خداوند روزی رسان یک دانَ iPad برای من برسان
۲) پاییز تموم شد : فصلی که مصیبت آورد : تموم پاییز رو صبر کردم که تموم شه که این ترکیب رو بنویسم : فصلی که مصیبت آورد ؛ حالا که تموم شده این ترکیب به اندازه اولین روزای پاییزی حال نمیده
۳) پووووووووووف پووووووووووووووووووووف
۴) من برام سواله : مردم چه جوری این فیلمای تلویزیونی ایرانی رو میبینن ؟ یعنی چی میفهمنن ؟ یا یعنی ما اصلا نمی فهمیم؟ یا چی

۵) فیلم خوب هفته : Brothers
 ۶) استرس ناک
۷) برف که نمیباره حداقل : بزن باران
بزن باران که دین  را دام کردند ؛ بزن باران که خدا بازیچه ای شد ؛ بزن باران به نام هر چه خوبی ست

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

چرا واقعا استاد راهنمای من فکر کرده من میشینم همین امشب نامه ای که باید به معاونت پژوهشی بدیم رو پاک نویس می کنم ؟
چرا من اینقدر گشادم
چرا من فکر می کنم که فردا هم برا تهران بلیط می گیرم هم نامه رو میبرم معاونت پژوهشی هم پرینت حسابمو می گیرم از بانک هم برا مهتاب اینا سوغاتی می گیرم هم هم هم هم هم
یعنی واقعا من فکر کردم تا این حد گشاد نیستم ؟
چرا واقعا
نه نه واقعا چی فکر کردم من با خودم ؟
فکر کردم خیلی آخرشم
فکر کردم حتی می تونم کتاب المیرا و برنامه ای که ازم خواسته رو هم بخرم
یا حتی بیشتر
فکر کردم امشب میتونم یه گزارش پیشرفت کار هم بنویسم
و بشینم تمدن اسلامی بخونم
زهی خیال باطل
تنها کاری که این روزا خوب انجام می دم دویدنه

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

کودکان داره تموم میشه
تو این مدت خیلی حرف تو ذهنم نقش می بست تو خیابون که می رفتم کلمات رو با خودم تکرار می کردم با این امید که یادم بمونن
که بیام بنویسم ولی وقتی میرسیدم خوابگاه خستگی ِ بی جهت همه چیز رو از یادم میبرد
شاید در مورد همین نوشته هم خیلی فکر کرده باشم ولی الان یادم نمیاد چی می خواستم بنویسم از کی بنویسم از چی بنویسم
راستش کودکان برام خوب بود ؛ بد بود ؛ زشت بود
دوست شدیم (اصطلاحی که دکتر جفر برای ارتباط من  و خودش به کار می بره ) با دکتر جفر ؛ آرمن ؛ ملکی
صبوری کرد با من دکتر برزگر
مهربانی کرد با من شیوا
نادیده گرفت مرا بیلان و گاهی حتی احساس نفرت انگیزی در من ایجاد کرد
شبستری با ما خندید ؛ خیلی زیاد
هر از گاهی دکتر حمید جبلی سای ما تکه انداخت به سوی ما
واما گذشت
گذشت
زود گذشت
به نحوی خوب گذشت
اندکی بد گذشت
کمی غمگنانه
و کلا به این نتیجه مزخرف رسیدم که اصلا و ابدا بیلان را دوست ندارم حتی بدم میآید ازش



۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

به شدت خنده رفت امروز از جهت پاسخ دکتر آژنگ به دکتر بیلان :
دکتر بیلان : خب شما باید بری شنبه در مورد قارچ های نمی دونم چی چی بخونی بیایی بهومن بگی چی بوده
دکتر آژنگ : خوندم خب ؛ دارم میگم دیگه
مورنیگ رفت رو هوا
یعنی باید بیلان رو بشناسی و جو سنگین مورنینگ های کودکان رو لمس کرده باشی عیضا یه تصور عینی از دکتر آژنگ داشته باشی که بفهمی که بمب خنده ای منفجر شده زبان از توضیح این همه پارادوکس در کنار هم قاصره

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

پاور پوینت پریا رو یادم میره ره به راه کنم
روزگار مشکلی رو دارم پر از حادثه برای درس نخواندن ُ برای خسته شدن ُدور شدن
مهتاب اتاق ماست
شهرا هم از امروز اومده
شهره الان تو اتاق ما خوابه
من می خوام درس بخونم ولی واقعا خسته م
مهتاب بی جهت داره سعی می کنه چیزی بنویسه نوشته هاش به نظر من واقعا مزخرفه
یکی داره تو ذهم من می خونه : من کجا آهنگ باران را گم کرده بودم
دکتر رضامند د رآنیده ای نه چندان دور می ره تهران برا همیشه
راستی من عاشق دکتر رضامند شدم
برای احسان درنای کاغذی درست کردم
برای پرهام
برای پرهام ناراحت شدم
یادم میره به مونا زنگ بزنم
لعنتی



۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

داشتیم زندگی می کردیما
دوباره باید بر گردم
دوباره باید بر گردم

پشت کنم به این راه مزخرف افسرده و بر گردم به جایی که چند روز پیش بودم و نگاه کنم به زمین و اسمون و بگم :
wow

چقدر خوبه که هنوز دارم زندگی می کنم

دیروز دفاع ازاده بود
دیروز اصلا نخوابیدم
کلی حرف بودا
همه ش پرید
البته از قدیم گفتن چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

یلدا

وقتی وارد اورژانس میشوند داره فریاد میزنه با تمام قدرتش
ما پیش یه مریض دیگه هستیم دکتر ندا می گه : هیستری تیپیک
من لبخندکی می زنم
فریادش تبدیل میشه به یلدا

یلدا دختر دو ساله ای که از یه ساختمون ۳ طبقه از دست مادرش میافته رو زمین و تو سی پی آر اورژانس ده سه میشه

کمی آهسته تر یلدا
من ندیدمش
اونایی که دیدن می گن بچه هه خیلی ناز بوده
کمی آهسته تر زیبا

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

من کلا آدمی م که داوطلبانه سرمو بردم جلو گفتم یه کلاه بذارید روش اندازه دیگ
این چنین آدمهای ساده ای هستیم ما
ساده که چه عرض کنم پپه

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

در یک اقدام انتحاری دکوراسیون اتاق رو عوض می کنم و در این راستا کمرم خسته میشود و عیضا تمام هیکلم هنوز هم خرده کاری هایش مانده
تصمیم گرفته م درس بخوانم
تصمیم گرفته م درس بخوانم
سایر مطالعاتم را جدی باید بگیرم پ
در یکی از پر مشغله ترین حالات ذهنی قرار دارم
من علی دایی رو دوست دارم یعنی احترام زیادی براش غائلم ، فردوسی پور هم که جای خود دارد ولی مصاحبه فردوسی پور با علی دایی رو هیچ وقت نمی تونم بدون استرس نگاه کنم ، عجیب استرس می گیرم و هیچ وقت هم نمی تونم تا اخر نگاش کنم
دیشب هم نتونستم
وبلاگ یک پزشک کلا متحول شده
از اون بلاگهایی هست که من سالهاست دنبالش می کنم
ظرف باید بشورم
درس باید بخونم
SPSS باید کار کنم
خستگی باید در کنم
حمام باید بروم
فردا صبح بانک باید بروم
چیزهایی که باید بخرم :
دوربین نیکون s300
آی پاد یا هر چیز دیگری که قابلیت پخش موزیک رو داشته باشه
هارد اکسترنال جدید باید بخرم
بیشتر از هر چیزی باید بخوانم
باید دوباره ، خواندن را بیاموزم
باید بخوانم

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

دوشنبه 25 مرداد 89 ساعت 11:09 :
در حال نگارش اولین پست شونصدمین وبلاگ
در حال گوش دادن و گاهی نگاه کردن به برنامه نود
در حال دانلود کردن سریال Scrubs ( توصیه فیلمیانه جدید من )
هر از گاهی آسمون گرومبه  Right now
I hate Kamal Farazvand
هر از گاهی نگاهی به اس پی اس اسی
کتاب در مسیر گفتگو در کیف ( با توضیح اینکه این کتاب مال سید محمد خاتمی هستش و سلسله سخنرانی ها و نوشته های اون
wow دوست دارم یه وقتی داشته باشم بخونمش )
کتاب مارک و پلو روی میز
درس مرس هم کلا تعطیل
یعنی من عاشق این عادل فردوسی پورم
در حال رایت کردن سی دی
یادم میوفته من قرار بود دی وی دی های لوله رو رایت کنم
موهای ناصر حجازی رشد کردن ، مال من هم
لثه هام کاملا التهابی ن ، بینی م کاملا کیپ
میخونه : کو آشنای من کو
بعضی آهنگا مال من نیستن