۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

به دامن این آسمان خدا یک ستاره ندارم

من از زنگ زدن و تلفن زدن متنفرم
چرا ؟
چون ادم خجالتی هستم
شاید برای کسی تصورش  حتی ممکن نباشه ولی واقعا همینه
من ادم خجالتی هستم
خیلی هم خجالتی
من از ارتباط صوتی خجالت می کشم
من 4 سال شاید هر ماه خداقل یک بار و گاهی خیلی بیشتر شاید هفته ای یک بار با استاد راهنمام تلفنی حرف زدم ولی واقعا تلفنی حرف زدن برام سخته باهاش
حتی برام مطبش رفتن برام سخته
ارتباط برقرار کردن با این بشر برا من سخته
ارتباط برقرار کردن با هر بشری برا من سخته
هفته پیش قبل از اینکه راهی سفر بشم میرم پیشش برا تح.یل پایان نامه عکس و پرسشنامه و فایل اس پی اس اس
به گمان خودم می رم تحویل میدم و تموم میشه این استرس 4 ساله که هی باید بهش زنگ میزدم و من از این زنگ زدن من از این زنگ زدن متنفر بوده ام
خوشحالم که تمام می شود
می روم
می گوید : کجا بوده ای این همه وقت ؟
می گویمش : امدم نبودید

 می گوید : اتفاقا امروز داشتم بهت فکر می کردم که عکسها رو نیوارد
تمام این ماه را استرس عکسها در برم گرفته بود
عکس دفاع
چشمهایش استاد بسته افتاده و من معذبم ! بدم می آید ! ناراحتم ! احساس بدی دارم در این مورد
عکس دشته جمعی را که چشمهای استاد بسته افتاده است را در سایز کوچک چاپ می کنم تا کمتر به چشم بیاید
توضیحش میدهم
خنده ام می گیرد
و او هم می خندد
ولی باز هم سخت است ارتباط با او برای من
در هر حال
خوشحالم
تموم شد
سی دی رو تحولش میدم
میگه پایان نامه رو هم زدی
می گم : با غم
با درد
با اه کشدار
نه
می گه بزن تو همین برام بیار

قبلش بهم زنگ بزن
وای من
وای من
وای من
بهش می گم یک شنبه براتون میام
یک شنبه پروازم 8 ساعت تاخیر داره
نمی رسم
امروز که سه شنبه تصمیم می گیرم براش ببرم
میرم بیمارستان برا دیدن دکتر مشاورم
فکر می کنم لابد استاد راهنمام رو هم می بینم
ولی
استاد مشاورم نیست و استاد راهنمام رو نمی بینم
ظهر تو خیابونم
فکر می کنم بهش زنگ بزنم
آخه زنگ بزنم چی بگم ؟
اخه ؟
زنگ میزنم
جواب نمیده
خودش تک زنگ میزنه الان تو تاکسی م
دوباره بهش زنگی می زنم
می پرسه کجا بوده ای این همه مدت
میگم رفته بودم مسافرت
می گم میخوام سی دی مذکور رو براتون بیارم اس پی اس اس و پایان نامه
می گه رفرانس ها رو هم برام بزن
می گم دادن که پرینتشون رو
من من میکنه
می گم چشم میزنم براتون با شما ره
پووووووووووووووووووووووووف
کاش اینقدر ادم ناراحتی نبودم
ولی هست م
و تمام ظهر عذاب می کشم
نمی دونم چرا
ردیف می کنم رفرانسها رو براش
پامیشم و میرم
مطبش یک کیلومتر و 400 متر با اتاق من فاصله داره
پیاده میرم هر دفعه
پیاده میرم
میرسم مطبش
خلوته
همیشه شلوغه
فکر می کنم سی دی رو بدم به منشی ش بگم بده بهش و بگه اگه کاری نداره با من برم
فکر می کنم شاید بی ادبی باشه
نمی دونم ترجیح میدم بدم به منشی ش
ترجیح میدم نرم تو
ترجیح میدم حرف نزنم
ترجیح میدم سلام و احوالپرسی نکنم
من ادم ناراحتی م
شاید باید برم پیش روان پزشک
بگم من ادم استرسی هستم
من با بعضیا نمی تونم ارتباط برقرار کنم
بگم من استرس می کشم
بگم استرس هایی که می کشم برا هیچکس استرس نیست
بگم من عذاب الیم میکشم تا زنگ بزنم
بگم من از این عذاب الیمم ناراحت نیستم و نم یخوام بهتر بشه
بگم من فقط نمی خوام با کسی باعث عذاب الیمم میشه ارتباط داشته باشم
بگم ...
اوه
نمی دونم
سی دی رو در میارم وا میستم جلوی منشی ش
میگه باهاش حرفی هم دارین ؟
می گم نمی دونم
می گه میخوایین برین تو
می گم نمیدونم
منتظرم
دوست دارم
دعا می کنم
منشی ش بگه بده من ببرم
ببره و بیاد بگه دکتر کاری باهات نداره
پووووووووووووووووووف
منشی ش میگه : خب پس برین تو
می رم تو یه نگاه از سرتا پام ، نه ا زپا تا به سرم میکنه
سی دی رو بهش میدم
خوشحالم
تمام شد
30 ثانیه بهار
شاید کمتر
مراقب باش
خوب باش
از طرحم میپرسه
می گه کجا افتادی ؟
می گم نم یدونم مشخص نیست از دهنم میپره امروز یا فردا مشخص می شه
می گه میری روستا ؟
میگم بعله
می گه کی مشخص میکنه ؟ خودتون انتخاب می کنین ؟
می گم 10 تا استان خودمون انتخاب می کنیم
ولی در نهایت اونا مشخص می کنن
می گه وقتی مشخص شد کجا افتادی حتما زنگ بزن بهم خبر بده
و من فرو می ریزم
..............
وقتی می خوام خداحافظی کنم بر می خیزه به پام
تا دم در بدرقه م می کنه
یاد روزی می افتم که اومدم مطبش
گفتم من دارم یه مدت طولانی میرم
گفت کجا ؟
می گم دارم میرم کموتراپی و اون هاج و واج ومن عصبی
وقتی می گم کنسر دارم
یادم نیست راستش
ولی یادم هست که پا شد تا دم در اومد بدرقه م
امروز هم میاد تا دم در بدرقه م
...
از در که میام بیرون
از در که میام بیرون
حس می کنم چیزی در مصبش جا گذاشتم
استاد راهنمای سخت من
دوست داشته ام این همه مدت و خودم حتی خبر نداشته ام
امروز فهمیده ام این را
15 -17ج 942
فهمیدم که استرس وافرم را با ارتباط با شما دوست داشته ام حتی







۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

دفعه قبل که می خواستم برم استانبول دچار درد معده ای شدم که رسما قامتم از شدت درد دوتا شده بود این دفعه هم دچار دیزوری شدم
چرا واقعا ؟

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

55 دقیقه و 40 ثانیه و 6 دهم ثانیه طول کشید
خسته ام اما توان خوابیدن ندارم
حتی توان خوابیدن هم ندارم
حتی توان خوابیدن

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۱, شنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

من خسته ام و فکر می کنم دیگر از این مهلکه جان سالم به در نخواهم برد و افسوس که این روز را چه نزدیک می بینم
برسد به دست او که کمر به نیستی ام بسته است
خودت را خسته مکن من تسلیم شده م
فقط

تنهایم بگذار

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

بیا با من مدارا کن  که من مجنونم و مستم 
اگر از عاشقی پرسی بدان که دلتنگ آن هستم 
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خسته ام 
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بسته م 
...
اهنگی رو بعد از مدتها پیدا کردن 
آن هم آهنگی به این غمگینی برای من 
...
اگر از زخم دل  پرسی بدان مرهم بر آن بسته م
...
آن هم در شبی چنی غمگین 
آن هم با حالی چنین تنها 
چنین غم 
...
بیگانه البر کامو خوانده م و راوی داستانش مرا یاد دوستی در دور دستها انداخته است 
راست است که هنوز دوست خطابش می کنم 
راست است که برایم شما شده است ولی او نشده است هنوز 
راست است که اشک بر چشمانم میدواند 
راست است که دیوانه ام می کند 
شاید به این خاطر است که نمی خواهم فکر کنم 
...
راستی آلبر کاموی عزیز (؟!) بعد از مدتها یکسره ۱۰۰ صفحه کتاب خواندم 
فردا میروم شاید کتاب دیگری از شما دست گرفتم 
من بی تفاوتی موجود در کتاب بیگانه تان را پسندیدم 
من کلا ادمی هستم که همه چیز را ( البته اگر در ارتباط مستقیم با روح و روان خودم نباشد ) به بی تفاوتی تعبیر می کنم 
کلا من این جوریم 
...
معده ام به هم ریخته است 
روده ام هم دارد به هم میریزه 
گاهی این جوری میشم 
حتی قبل از اینکه سرطان بگیرم هم همین طور می شدم و این اصلا به سرطان کوفتی که من را گرفت  ربطی ندارد 
...
همین الان یادم میاد که پریا سفارش کرده بود اگر آمدم تبریز خبرش کنم با هم بریم بیرون ولی من حالش راندارم و راستش فکر می کنم الان این وقت شب برای قرار گذاشتن مقداری خیلی دیر هست 
...
الان من در مرحله ای هستم که همه چیز و همه کس رو با ارتباطشون با سرطان کوفتی م می شناسم و طبقه بندی می کنم 
و این خیلی خطرناکه 
ولی خب این جوری م 
و کاری هم نمی تونم در این رابطه انجام بدم 
دستم هم درد می کنه 
اینم مال قبل سرطانه 


 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

 ستایش :
یک فیلم
گلشن میبینه منم می بینم
و
خسته ام
کار پایان نامه پیچ می خوره ؛ گره می خوره ؛ گره ش باز میشه دوباره گره می خوره
...
فیلم
گلشن داره میبینه منم میبینم
و اشک گوله گوله داره میریزه
نه برای فیلم
می دونم
خسته م
فقط همین
دوباره پا می شم
فقط یه مقدار باید استراحت کنم
کمی آهسته تر 

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

as far as my feet will carry me

استرس ۲ ساله : مهر و امضای حراست
استرس چند ماهه : نمره اروتوپدی ( نه که نمره ش مهم باشه صرفا از جهت تمدید بخش نشدن )
هر دو در بهترین وضعیت ممکن تموم شد
و هنورم میشه امید داشت 

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

 روز خوب
روز بد
روز خوشحالی
روز غم
روز اشک
روز آه
روز ترس
روز بدی بود
روز خوبی بود
خوب شروع شد
بد تموم شد
با شانس شروع شد
با ترس ادامه پیدا کرد رسید به امید
با اشک ادامه پیدا کرد و با غمی عمیق تمام شد

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

تا حالا اینقد راحساس نکرده بودم که می خوام برم خونه
خسته شدم از این همه تنبلی که تو وجودم رخنه کرده
به شدت از هر گونه انگیزه ای ( مشروع و نا مشروع ) استقبال می کنیم
تصمیم می گیرم ( در لحظه ای ) که فردا برم پارس آباد دیدن مناظر قطعا خوشایند خواهد بود
و در لحظه ای بعد تصمیم می گیرم که اصلا چه کاریه برم خونه که بهتره
ولی خب باید برم پارس آباد ؛ باید بتونم که به این تنبلی روب کرده فائق بیام
...
کلا دارم به این موضوع فکر می کنم که اصغر فرهادی بعد این چه فیلمی میخواد بسازه
...

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

تا مدتها فیلم جدایی نادر از سیمین در ذهنم سنگینی خواهد کرد
تا مدتها روحم آزار خواهد دید
تا مدتها
تا خیلی از مدتها تک تک نگاه بازیگرانش آزارم خواهد داد
نگاه لیلا به نادر تو آسانسور بیمارستان
صدای  ضعیف لیلا به نادر  تو ماشین که تو رو بذارم تو خونه برم دنبال ترمه و آقا جون
نگاه سمیه به ترمه تو آخر فیلم
نگاه های راضیه اسنقی تو دادگاه به قاضی موقعی که شوهرش رو می خواستن زندانی کنن
نگاههای آقا جون به نادر
صدای فریاد لیلا : من غلط کردم غلط کردم
سیمین گفتن آقا جون حتی
اون لحظه ای که آقا جون دست سیمین رو گرفته بود و ول نمی کرد
اون لحظه ای که نادر تو دادگاه می گه : من یه پدر بیمار دارم آلزایمر داره و هر وقت نگاه کردم شنیدم که بغض داره که صداش داره میلرزه که نم یخواد گریه کنه این لحظه برام آشناست ، لحظه ای که نمی خوایی از مریضی موجو استفاده کنی ولی نیاز داری طرفت بدونه بفهمه درکت کنه ولی نمی تونی
کلا لیلا حاتمی رو تو این فیلم
به گمانم فردا هم باید نیم کیلو بستنی و یه آب پرتغال بخرم بد جور ریختم به هم
ریختم آقا
اون لحظه که ترمه میگه : خودم دیدم ساکش پشت ماشینش بود ، اومده بود بمونه ، نادر خراب شد میشد دید لیلا قبلش خراب شده بود

اون لحظه تو حموم که نادر دیگه میشکنه و کجا آدم بشکنه براش بهتره جز در کنار کسی که تنها ، براش مونده

اشکای لیلا موقعی که می گه یه کلمه نگفت نرو انگار نه انگار من 14 سال باهاش زندگی کردم
لیلا و نادر در مرز داشتن و نداشتن همدیگه

امان از سیمین نادرتان آقای فرهادی
امان از نادر سیمینتان آقای فرهادی
امان از سمیه راضیه تان آقای فرهادی
امان از حجت راضیه تان آقای فرهای
امان از ترمه سیمینتان
امان از اسم فیلمتان
امان از نادرتان که از سیمین جدا میشود
 حتما باید دچار حمله قلبی شم ؟

جدایی نادر از سیمین 3

اوپس
لیلا حاتمی بد خوب بازی کرده
اون نگاهش تو آسانسور بیمارستان به نادر
چی بود ؟
عشق بود ؟
اعتراض بود ؟
نگرانی بود ؟
التماس بود ؟
تمنا بود ؟
در خواست بودن بود ؟
چی بود ؟

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

Life as we know it

نیم کیلو بستنی سنتی
آب پرتقال
شونصد تا کتاب
هوارتا فیلم جدی
کاغذهای پایان نامه له شده زیر پا
من به دنبال فیلم چرتی هستم که بخنداندم فقط همین

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

جدایی نادر از سیمین
دلم برای نادر گرفت  هنوز هم گرفته است حتی
سیمین را ولی درک می کنم
نمی گویم چرا سیمین چنان کرد
گلشن می گوید
خیلی هم می گوید
...
مرا جای خودم بگذار 

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

مهین تاج رو از فلاکتی نجات دادم که خدا عوضم دهد کلی
چرا وقتی داشتم مهین تاج رو عوض می کردم حتی ذره ای با خودم فکر نکردم با این همه بوک مارکر تو فایر فوکسم چه کنم ؟
همیشه وقتی میندوزم رو نو می کردم به چیزی که اصلا و اصلا فکر نمی کردم قضیه بوک مارکر هام بود این دفعه اما موقع  نو کردن مهین تاج فکر کردم : وقتی مهین تاج رو عوض کنم بوک مارکر ها میپرند ُ فقط همین ؛ یکی جمله خبری بود از برابر چشمام عبور کرد
کلا حوصله نوشتنم نیست

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

اينجا كه منم بسيار بسيار هوا خوب است
اما دل ما
امان از دل ما
راست كه حافظه ، غمي است عميق
حافظه ما هم خيلي عيق است
درس كه نمي خوانم
فكر كه زياد مي كنم
فلاش بك كه ؛ بايد هنگام گذر از جلوي مجتمع فرهنگي چشام رو ببندم ولي مگه ميشه
لعنتي هر روز از اين مسير مي گذرم
استرس كه مي كشم
استرس دادن ويزا
استرس ندادن ويزا
استرس رفتن
استرس نرفتن
استرس رفتن و خبر ندادن
استرس رفتن و خبر دادن
اينجوري زندگي مو سر مي كنم

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

استرس

استرس
استرس
استرس
من این روزا استرس می کشم
استرس اینکه این ۳۲۸ بشه ۳۲۹ ؛ ۳۲۹ بشه ۳۳۰ و تا برسه به ۷۰۵
استرس امتحان جراحی
استرس امتحان اورتوپدی
استرس اینکه ویزا می دن بهم ؟
استرس تنها سفر رفتن
استرس کدوم لباس رو ببرم
استرس آمپول
استرس کشیک
استر س
من ادم استرسی نبودم
ولی الان استرسی هستم
چون وقتی رفتم پیش دکتر منتظری قرار بود یه چیز خوش خیم باشه نه سرطان
چون وقتی تمام شواهد به نفع خوش خیم بودن بود بد خیم از آب در اومد
چون من با همون یه درس یاد گرفتم که پشت هر اتفاق ساده ای یه دیز استر خوابیده
درس کمی نبود بهایی داشت به تمام زندگی ُ تمام زندگی کرده و نکرده م
من استرس دارم
استرس فردا
استرس پس فردا
استرس این هفته
استرس ۱۰ روز بعد
استرس ۶ ماه بعد
استرس دفاع
استرس حراست
استرس کمیته اخلاقی
استرس

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

ما تحت گشاد و کلی کار و وقتی که ندارم ، حوصله ای که سر رفته ، حافظه ای که شدیدا به کار افتاده و نفسی که کم آمده
با این همه
هنوز اندکی امید

۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه


خواب به چشمام نمیاد 
می خوام برم کتابخونه 
اورژانس پیج م می کنن 
خسته ام 
خوابم اما نمیاد 
...
تو کتابخونه ام 
می خوام درس بخونم 
می خوام 
ولی 
فقط می خوام و غیر از این خواستن دیگه چیز دیگه ای د رمیون نیست نه حسی برای درس خواندن  نه حتی حالی
برمی گردم 
چقدر تشنه مه 
افکار مزاحم بی صاحب 
آینده 
گذشته 
الان 
فکر کنم الان خوبه 
گذشته ...گذشته دیگه 
..
نادیده رخت 
....
خوابم می بره 
......
اورژانس تروما مریض دارین میایین سوچور بزنین ؟ 
باشه الان میام 
مرسی
ساعت ۴:۱۰ صبحه :
اوه اوه این چیه ؟
آقا من اینو نمی تونم بدوزم نمی شه که 
شده عین صورت ژوکر تو فیلم دارک نایت دیدیش ؟ البته این یه طرفشه اگه دو طرفه بود برا همیشه می خندید مثل ژوکر دارک نایت 
نه ندیدم این مریض فعلا باید سال سه ای بیاد ببینه احتمالا ببرن اتاق عمل 
باشه 
یه مریض دیگه تو سی پی آر دارین 
زیر ابروش رو نمی خاد سوچور بزنین 
باشه 
 
دکتر مریض ادیکته 
باشه 
مراقب باش 
باشه مرسی که گفتین
اینو چی کارش کنم معلم نیست چی به چیه 
نخ کروم ۴ و نخ نایلون ۵ بیارین برم  
ببخشید عینک محافظ دارین 
من که می میرم ؛  خدا ؛ که من میسوزم چرا دور از منی -
ببخشید میشه برام بتادین بیارین ؟
دستکش ۸ می خوایین یا ۷/۵ 
۷/۵ بیارین 
نداریم 
خب پس  همون ۸ رو بیارین عینک یادتون نره 
باشه میشه این مریض رو پانسمان کنم بعد بیام کمک 
باشه 
چقدر هوا سرده ... میان همه خیابانهای شهر که پخش میکنی عطرت را ... 
ا دکتر مواطب دستت باش
  اوه مرسی که گفتی حواسم نبود نزدیک بودا 
 زیاد نمی خواد سوچو ر بزنی فقط تا زیر ابروش اون قسمت چشمش بذار بمونه بچه های چشم پزشکی باید بیان معاینه ش کنن 
خدای من ابروش چرا اینجوری شد 
ولش کن 
ساعت ۶ 
من می رم بخوام یه مقدار 
۶:۳۰ 
می رم بخش 
۷ دوباره برگشتم رو تختم 
زیر پتوم جابه جا می شم دنبال جای گرم 
اخرین روزهای امام رضا بودنم ؛ جهنم ؛ هر جا باشم اسمون همین رنگیه ولی زمین احتمالا قشنگر تر از اینجاست 
دختره / پسره جلوی چشمامه 
با پرستاره شرط بسته بودم که دختره و اون می گفت نه پسره 
پرستاره
هر بار که همدیگه رو می بینیم گرم احوالپرسی می کنیم حتی دست هم می دهیم ؛ من خیلی کم با آدما دست می دم ؛ حتی خیلی کم گرم می گیرم ؛ ولی با این گرمم ؛ از کجا ؟ نمی دانم ؛ راستی اسمش ؟ نمی دونم 
سی ها سال می گذرد تا بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم ؛ هی تو ؛ ناسلامت کرده مرا و سلامت می کنم 
این چی شد راستی ؟
سال سه ایی چی گفت ؟
گفت اینجا سوچور بزنین
.....

 
اقا شما همرا این مریضین ؟
اسمش چیه ؟
سعید 
سعید میشنوی صدامو ؟
اره 
باشه 
الان میام دوباره 
دکتر این سوچور زدنش حداقل ۴ ساعت طول میکشه  شاید بیشتر 
چاره چیه دکتر باید شروع کنیم 
جهان را از من بگیر امان را خزان را 
باشه بسم الله شروع کنیم 
ببخشید میشه بگین بیان یه مقدار س دیت ش کنن 
سعید : می خوام بی حست کنم یه مقدار می سوزه تحمل کن باشه ؟
باشه 
سعید : می خوام دیگه بخیه بزنما سرت رو تکون ندیا 
امروز ۲۵ بهمنه یعنی چی میشه ؟
پوففففففف دیگه حوصله این همه استرس رو ندارم ؛ بیخیال بابا خودتون رو به کشتن ندین فوق ش اینه که از مملکت خوشت نمیاد میزنی میری
من نمی خوام از ایران برم 
چاره چیه 
هیچی
از این همه بیچارگی خسته شدم 
خسته 
سعید : زنده ای ؟
خنده م میگیره از سوالم 
نگاش می کنم دوباره احتمالا هم سنیم 
سعید : چند سالته ؟
۶۴ ام 
دلم درد میگیره 
من یه ۶۴ م و این ذهن آشفته و تن خسته منه و تو یه ۶۴ ساله ای که من   دارم لبخند ژوکر رو صورتت رو می دوزم ردش بی شک خواهد ماند مثل رد درد من 
مثل رد این همه سال 
این همه صبوری 
این همه 
این همه برا من و تو خیلی زیاده 
برا من خیلی زیاده 
برا تو خیلی زیاده 
برا توی ۶۴ 
برای توی ۶۴ 
توی ۶۴ چه برا سرت اومده که ساعت ۴:۳۰ پشت ماشینی و دنبال یه لقمه نون راستی اون موقع شب نباید تو خواب باشی اونم یه خواب راحت ؟ ولی نه بیداری و یه بیداری ِ بد  
که ساعت ۴: ۳۰ صبح تصادف می کنی و پرت میشه ته دره و زخمی برای تمام عمرت رو صورتت می مونه 
راستی خیلی شانس آوردی که مجرای آخ اسم مجراهه یادم رفت همون مجرات پاره نشده 
شانس آوردی ؟
نه شانس نیوردی مریض شصت و چاهاری من ؛ بعضی اتفاقای خوشایند شانس نیست باور کن ؛ اگه اون مجراهه پاره میشد الان تو تو اتاق عمل بودی و به جای اینکه این همه زیر دست من زجر بکشی می خوابیدی و وقتی بیدار میشدی همه صورتت رو سوچور زده بودن  واین همه نیم ساعت فقط طول میکشید و لی الان باید ۴ ساعت یا حتی بیشتر اینجا زجر بکشی 
پس ببین شانس نیوردی
راستی می دونی چی شده شبیه ژوکر دارک نایت شدی ؛ دیدی فیلمش رو ؛ اگه ندیدی بهتره نبینیش چون من اگه این طوری می شدم و بعد میرفتم اون فیلم رو میدیدم می شدم عین ژوکر 
هر کدوم از ما البته خودمون یه ژوکریم مهره سوخته 
۸:۳۰ 
نزن دیگه خسته شدم 
نمی خواد 
همراه این مریض کیه ؟
اقا شما همراه این مریض شمایین ؟
بله 
آقا بیا ببین نمیذاره بخیه بزنم اگه نمی خوایی برین رضایت بدین شما رو به خیر و ما رو به سلامت 
نه سعید جان بابا بذار بزنن 
خسته شدم دیگه 
از ساعت ۴:۳۰ اینجام دارن می دوزن 
فکر می کنی مثلاما خیلی خوشحالیم الان اینجاییم ؟ ما هم از ساعت ۴:۳۰ بالا سر تو ایم سرپا الان ساعت ۸ :۳۰ ۴ ساعت تمام بالا سر تواین تازه کلی هم کار مونده 
می دونم خیلی زحمت می کشین ولی من دیگه خسته ام 
ببین می دونم سخته ولی چاره چیه باید تحمل کنی اصلا می دونی چه بلایی سر صورتت اومده ؟ داغون شدی 
شبیه لبخند ژوکر شدی 
ببخشید خانم دکتر بی ادبی ش رو 
اشکال نداره 
منم جای اون بودم الان بریده بودم 
راستش من الان جای خودم هم که هستم بریدم 
آرمان نسلم تباه شد ؟ ۲۵ بهمن ؛ تهران ؛ نه ؛ نسلم آرمانی ندارد اصلا که از دست رود 
دکتر برم براتون ساندیس و کیک بخرم بیارم 
ساندیس و کیک ؟
نه نه مرسی 
صوبحونه نخوردین اخه 
اشکال نداره 
ساندیس و کیک ؟؟؟
ساندیس و کیک 
این مردم دوباره خودشون رو به کشتن میدن 
فکر نمی کنم که دیگه کسی بخواد بره 
اه این مصر هم حتی خوش شانس تر از ما بود 
این سفارت هم خبری ازش نشد 
نکنه باز ریجکت بخورم 
لعنت به این زندگی با این همه استرس بی جا و باجاش 
تحمل دیگه ندارم 
اینجاش رو چی کار کنیم ؟ پوستش به هم نمی رسه 
باید یه مقدار پوستش رو از زیر پوست آزاد کنیم و به هم برسونیم 
یه مقدار از پوستش کنده شده 
اره 
اگه اینجا رو برداریم بهتر به هم میرسه 
اره ولی اینجاش گود میوفته
ساعت : ۱۰ 
همچنان داریم لبخند ژوکر می دوزیم
عشق همیشه در مراجعه است ؛ در مراجعه است ؟ حافظه حافظه غمی است عمیق   
دکتر هنوز تموم نکردین ؟
نه هنوز 
بابا اخه این اینجایی نبود که باید می بردن اتاق عمل 
دیگه سال سه ای اومد دید گفت نمی خواد ببرین 
سال دویی هم گفت همین جا سوچور بزنین 
در حد یه بیهوش عمومی س دیت ش کردم 
چی بگم والا 
ساعت ۱۱ 
تموم شد 
اه لعنتی لعنتی لعنتی فکش شکسته کف دهنش هماتوم داره 
لعنتی
بذار بچه های فک و صورت بیان ببیننش
لعنتی 
خانم دکتر میشه یه لحظه
میشه صورتش رو پانسمان کنین مامانش نبینه 
مامانش صورتش رو نبینه 
مامانش
مامان من دید 
من چلوی چشم مامانم ...
مامان من اما دید 
خدا 
به مامانم هم رحم نکردی 
من که ...
کاش زخم منم پانسمان میکردی که مامانم نبینه 
باشه حتما می گم پانسمان کنن
تموم نشد خانم دکتر 
نه مادر هنوز کار داره شما بیرون باش هروقت تموم شد صداتون می کنن 
صورتش رو خوب پانسمان کنین 
مامانش نبینه 
مامان من دید  
 
ساعت ۱۱:۱۰ 
دکتر من خسته شدم میرم بالا یه مقدار استراحت کنم 
 

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

از آخرین روزهای اینجا بودن در حالی که هوا بسیار عالیست 
Bahare.a.Alizade
Student of medicine
Tabriz University of Medical Sciences
tabriz, Iran



۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

خاکستری شد برای همیشه
حالا تا این همیشه شروع شود من هزار بار مرده ام
معلوم نیست دست آخر زنده از این مهلکه بیرون بیام یا نه

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

اساتید محترمه مکرمه جنت مکان دیدید که همانا در نهایت دیلاتاسیون ما بر اصرار های مکرر نابجای شما چربید و ما کنفرانس ندادیم
...
شب است و ...
اصلا یه وضعی

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

اساتید محترمه مکرمه جنت مکان همانا ما همان هایی هستیم که یک کنفرانس رو به سه تای شما انداختیم و یک هفته تمام شما را بازی دادیم
so :
این اصرار شما برای ارائه کنفرانس غیر قابل فهم است
حتما باید یه کاری بکنیم که فردا که فهمیدید افسرده بشوید
آیا می خواهید افسرده بشوید
؟
هان ؟
هان ؟
هان ؟

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

مرا جای خودم بگذار

تازه ؛ وقتی می نویسم متوجه میشم که چقدر پرت افتاده ام چقدر کم دارم از لغت چقدر کم دارم از دانسته ها
شاید دلیل اینکه که این مدت کم نوشتم هم این است
بدم می آید از همه جای خالی وجودم
غم دل چند توان خورد که ایام نماند ؟؟؟؟
غیرتم کشت
...


۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

من متنفرم از زنگ زدن و با تلفن حرف زدن
عمرا نمی تونم حرف و منظورم رو بگم
عمرا
نمونه ش همین الان :
زنگ میزنم مثلا برا کار پایان نامه  نه می پرسم چقدر هزینه ش میشه
نه می پرسم چی باید بدم
نه هیچی چیه دیگه
من نفرت انگیزترین موجود پشت تلفنی هستم که باید باشد
من همین جوری هم رو در رو بخوام حرف بزنم لال میمیرم در ایراد منظور اصلی دیگه چه انتظاری به تلفن و این برنامه ها


۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

آقای دکتر سپهر خان عزیز
اگر من امروز شروع کردم به درس خواندن
یا حتی فردا
اگر شروع کردم دوباره خواندن را
بدان و آگاه باش
که تو مسئول این دوباره خوانی بوده ای
بدان و آگاه باش که من مدیون تو خواهم شد اگر یه همچین اتفاقی بیوفتد
بدان و آگاه باش اگر من شروع کردم به درس خواندن و به جایی رسیدم از این درس خوانی وام دار تو خواهم بود
وچقدر خوب است مدیون چون تویی بودن
با تشکر از شما

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

مجموعه رفتارهای پر خطر این روزهای من 
مجموعه اتفاقات ناخوشایند این روزها 
مجموعه ساعات مزخرف و بلشیت این روزها 
مجموعه عادات ناشایست 
مجموعه اخبار نا خوشایند 
مجموعه احوالاتی که دارم 
مجموعه کارهای نکرده و کارهای بکرده 
یا حتی مجموعه فیلم های دیده شده که برا از پای انداختن پیلی ؛ خود ؛ به تنهایی کافی ند 
کلا اوضاعیه برا خودش قاراشمیش